آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و بارون

الان داره بارون قشنگی میاد. آرینایی رفته پارک. یه رنگین کمون قشنگ هم تو آسمون زده شده. آرینا میره از روی سرسره سر میخوره. شلوارش خیس شده ولی اینقدر خوشحاله که دلم نمیاد بگم بسه بریم خونه. هر یکسری سر که میخوره می دوه تو چمنها و با شادی فریاد میزنه آخ جونمی خیس شدم. خیس شدمو خیس شدم. سپردمش به باباییش و اومدم تا شام رو حاضر کنم. خدایا شکرت به خاطر تمام نعمتهایی که به ما دادی. خدا جون خیلی دوست دارم. ...
31 ارديبهشت 1392

آرینا و سکته دادن مامان

دیشب خونه ماماجی حدود ساعت 11 شب، من داشتم یرای آرینایی آب میوه می گرفتم که آرینا اومد و گفت مامانی برام لاک میزنی؟ گفتم بله صبر کن آب پرتغال برات بگیرم بیام. در همین حال دیدم که لاک رو یرداشت و رفت تو پذیرایی رو مبل نشست. کار من یه 10 دقیقه ای طول کشید در همین بین باباجی هم آشغالها رو بردن پایین. ظرف آب میوه رو بر داشتم که ببرم برای آرینایی دیدم تو پذیرایی نیست. صداش کردم آرینا، آرینا کجایی؟ جواب نداد. با نگرانی از مامان پرسیدم آرینا کو؟ مامان گفتن شاید با بابایی رفته پایین. گفتم نه امکان نداره بدون اجازه من بره و در همین حال رفتم دم در دیدم هر دو کفش و صندل آرینا دم دره. داشتم...
29 ارديبهشت 1392

لیله الرغائب یا شب آرزوها

امشب شب آرزوهاست و من هر کسی رو که ممکن بود دعا کردم. امیدوارم خدا تو عسلی رو به ما ببخشه و در پناه خودش سالم و شاد نگهداره. نی نی خاله یاسی رو هم حفظ کنه. خدایا ازت ممنونم بخاطر همه چیز. فقط حاجتم رو فراموش نکن و زود زود بهم بده. ...
26 ارديبهشت 1392

یه خبر خوب

هورااااااااااااااااااااااا. آرینایی داره دختر خاله میشه. فدای دوتاشون بشم. بعله خاله یاسی داره مامان میشه. نی نی تو راهه. خدا رو شکر. انشااله خدا یه نی نی سالم، صالح و عاقبت بخیر بده بهشون. من دارم خاله میشم. خیلی حس خوبیه. خیلی خوشحالم. ...
26 ارديبهشت 1392

آرینا و گردش حسابی

امروز صبح بعد از صبحانه تصمیم گرفتیم که دخملی رو ببریم پارک چیتگر با ماشینش. حدود ساعت 11 راه افتادیم. اونجا آرینا ماشین بازی کرد ما هم پیاده روی. حدود ساعت دو بعد از ظهر ناهار رفتیم خونه ماماجی. قرار شد با یاسی اینا بریم پارک پرندگان که لحظه آخر برنامه کنسل شد. بابایی جایی کار داشت رفتیم اون رو انجام دادیم و دخملی رو بردیم پارک. اونجا هم بازی کرد ولی از اونجایی که انرژی این فسقلی ها تمومی نداره ساعت 6 عصر هنوز حاضر نبود بیاد خونه. بالاخره برگشتیم خونه خودمونیم ها ولی امروز حسابی گردش رفت.   زیتون اینجا، زیتون اونجا، زیتون همه جا ...
20 ارديبهشت 1392

آرینا و پازل 70 قطعه ای

آرینا رکورد درست کردن پازلش رو شکست امروز پازل 70 تکه ای بدون قاب رو تنهایی درست کرد. امروز من رفتم نمایشگاه کتاب تا براش کمی خرید کنم. کتابها اصلا کیفیت قبل رو نداشت و 80% اونها هیچ هدف و تفکری پشتش نبود و انتخاب کتاب مناسب به دلیل کمبود آن سخت بود من دو تا کتاب کلاژ، دو تا کتاب هوش، دو تا کتاب دورا(حل معما) 3 تا کتاب من می توانم شجاع باشم، صبور باشم و اشتباه کنم و همچنین پازل 70 قطعه ای، کاغد رنگی و کتاب باب اسفنجی رو براش خریدم. ولی همه رو بهش ندادم. چون به نظر من  براش چند روز ذوق کردن بهتر از یک روز ذوق کردنه و زیاده خواه هم نمیشه و همیشه توقع چندین ک...
18 ارديبهشت 1392

آرینا و تدی خرسه

ماماجی یه Tedy خرسه برای آرینایی خریدن ولی برای اینکه بهشون بوس بده گفتن مال خودمه و اگه بوس بدی میدم بهت. بعد که آرینا بوس داد و خرسی رو گرفت، بهش گفتن مواظب خرسم باشی ها. آرینا هم گفت باشه. شب با خرسی خوابید و مثل اینکه نصفه شب خرسی رفته بود زیر لحاف و صبح نتونسته بود پیداش کنه. برای همین سریع رفته پیش ماماجی و تند سلام کرده و لحاف زده کنار و گفته ماماجی خرسی رو آوردید پیش خودتون خوابوندین. ماماجی هم کلی خندیدن و گفتن نه ماماجی. حتما تو تختته برو قشنگ بگرد. آرینا هم اومده و Tedy خرسه رو زیر لحاف پیدا کرده. ...
17 ارديبهشت 1392

آرینا و پارک

این روزها هر عصر آرینا رو میبرم پارک. دخترم هر روز چیزهای جدید یاد میگیره. واقعا وقتی دقت میکنم میبینم چقدر برای روحیه اش و روابط عمومی اش و شناختش از محیط ، همین یکی دو ساعت پارک مفیده. دوستت دارم نفسم ...
16 ارديبهشت 1392

آرینا و شیر پاکتی و پیشی

دیشب ساعت 11 آرینا رو بردیم پارک. خیلی براش جالب بود. همش میگفت: دیر وقت شب اومدیم پارک. یه کوچولوی دیگه هم تو پارک بود که نمی خواست بره و آرینا میگفت این نی نی چرا جیغ میزنه به هوا. خب یه کم بازی کردی باید بری دیگه. من یه شیر کوچیک براش برده بودم که به قول خودش شیر نی ای. یه مقدارش رو خورد و گذاشت کنار ما رو صندلی و رفت بازی. همون موقع یه پیشی ملوس اومد کنار ما. من شروع کردم به ناز کردنش و اونم خودش رو لوس میکرد. آرینا هم یه سر خورد و دوید و اومد اونم با من همراه شد. یه کم از شیر آرینا رو ریختم رو یه برگ تا بخوره. پیشی خیلی خوشش اومد ولی آرینا سریع گفت ...
13 ارديبهشت 1392